عید غدیر
دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۵ ب.ظ
پشت درهای باز
در خویش گره می خورم و در سکراتم
چون محتضر کوچه ی بن بست حیاتم
یک عمرهمه کندن جان است و دگر هیچ
زندانی محکوم به عدل حضراتم
هم پنجره و هم در و هم لب همه بسته
مانند قلم در دل تاریک دواتم
پر میشوم از
خالی ومانند حبابی
در فکر و خیال تو لبالب شبهاتم
از بسکه زدم سنگ تو را بر سر و سینه
گفتم نکند پیش نگاهت جمراتم
اواره تر از خار بیابانم و خسته
سرگشته تر از حاجی دشت عرفاتم
گندم خور و پیمان شکنی غرق غرورم
پیداست ولی عشق شما از وجناتم
دست من و زانوی من و حیدر کرار
نامی که شده حک به دل مثل فراتم
در خواب و خیال تو ویک گوشه ی چشمت
عمرم به خطا رفت و رسیدم به مماتم
انروز که ما پشت در باز اسیریم
ای فاتح خیبر رسی ایا به نجاتم.
- ۹۳/۰۷/۲۱